گرهی که گره می‌گشاید

مشکلی پیش می‌آید و مجبور می‌شوی برای رفع آن ، از روستا به شهر بروی! اعتراض می‌کنی و می‌گویی:« خدایا چرا در این دل شب مرا آواره این جاده خلوت و یخ زده کردی! به جای اینکه گرهی از زندگیم باز کنی ، گرهی به گره‌هایم می‌افزایی! هر چی سنگه ، مال پای لنگه!» 

نصف شب که خسته به روستا بر‌می‌گردی ، مسافری را میبینی که در کنار جاده مچاله شده است. صدایش می‌زنی اما جواب نمیدهد. با کنجکاوی سراغش می‌روی! از شدّت سرما بدنش یخ زده است. او را بلند می‌کنی و در کنار چراغ ماشین قرار می‌دهی بسیار متعجب می‌شوی… در طول مسیر اشک شوق می‌ریزی و می‌گویی:«خدایا از اینکه مرا به این سفر فرستادی ، سپاسگزارم! خدایا از اینکه از ابتدای سفر به تو اعتراض کردم ، عذر می‌خواهم! اگر پسرم اینجا می‌ماند ، تا صبح زیر برف دفن می‌شد و از سرما می‌مرد.!

وقتی خداوند می خواست انسان را بیافریند ، فرشته ها گفتند: « آیا کسی را در زمین قرار میدهید که فساد و خونریزی کند؟» خداوند در جواب آنها نفرمود حرف شما درست نیست ، بلکه فرمود:« من چیزی را می‌دانم که شما نمی دانید!»

یعنی شما فقط بدی‌ها را می بینید! از زاویه ای دیگر بنگرید و خوبی ها را هم ببینید…

اگر سطحی نگر باشیم و نگاهت به زندگی درست نباشد ، حتی خِلقَت انسان که خداوند آن را برترین مخلوق میداند ، زیبا نیست. در این صورت حتی اگر فرشته باشی ،  به خداوند اعتراض می کنی!

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.